آزادی

ما خواهان افغانستان آزاد، مستقل، دموکرات، سیکولار و عاری از هرگونه تبعیض لسانی، سمتی و مذهبی هستیم

آزادی

ما خواهان افغانستان آزاد، مستقل، دموکرات، سیکولار و عاری از هرگونه تبعیض لسانی، سمتی و مذهبی هستیم

بخش سوم پیدایش و رشد سرمایه گذاری در افغانستان

افغانستان بین قیام های مسلحانه ( 1826 1919)

     افغانستان تا پیروزی قیام مسلحانه ملی و ضد استعماری 1919 در شرایط و مناسبات کاملاً فرتوت فیودالی، ملوک الطوایفی، قبیلوی و کوچی گری قرار داشت. افغانستان دوره های استبداد فیودالی و افغانستان دوران تسلط مستقیم استعمار و نوکران وفا پرور استعمارگر، زندان سیاه و قربانگاه همه خلق های برادر کشور ما بود.

    فیودالهای محلی، سرداران قبایل، اشرافیت فیودالی و دستگاه ستم ملاکان فیودال، عاملان اصلی و عمده کندی رشد اجتماعی، اقتصادی و ستم های گوناگون طبقاتی ملی و اجتماعی بودند. در دوران تسلط مستقیم استعمار کهن، جنگهای غیرعادلانه میان خلق های برادر افغانستان صورت میگرفت. مردم ستمکش کشور در چنگال خونین فیودالهای محلی و سر برآوردگان قبایل و به شکل پراکنده زندگی میکردند. سلحشور ترین اقوام و طوایف کشور در حال خانه به دوشی و مالداری بسر می بردند. سلاطین کهن خود را امام زمان، حامی دین، پاسدار منافع ملاکان فیودال، قوماندان اعلی سپاه، سایه خدا، ملک عادل، قاضی القضات، آفریننده قانون و نگهبان تاج و تخت میدانستند. به خانواده و نزدیکان خود معاش مستمری، خلعت فاخره و رتبه های اعزازی می بخشیدند. فیودالها، سرداران قبایل و تکیه گاه های محلی آنان علاوه از بهره مالکانه ایکه از دهقانان فقیر دریافت میداشتند از امتیاز معاش مستمری دولت نیز برخوردار بودند. سلاطین با دیوار ضخیمی از مردم جدا بودند، هرگاه جهانگشایان و استعمار گران بیگانه منافع آزمندانه فردی و طبقاتی اشراف فیودال را محترم می شمردند، از لگدکوب شدن استقلال و حاکمیت ملی و تمامیت ساحه قلمرو خود به طور قطع باکی نداشتند. خودسری سلاطین تا آن حدود بوده که به کرات خلقهای ما را در معرض قمارهای خطرناک و برد و باختهای غم انگیز تاریخ قرار داده اند.

   چنانچه ملی ترین پادشاه افغانستان وقتیکه تاج و تخت را در معرض خطر یافت، با کیسه های سیم و زر راه غرب را در پیش گرفت و سنگر نبرد عادلانه ضد ارتجاع و استعمار امپریالیستی را خالی گذاشت. ننگین ترین و اسارت آورترین این قراردادها، همانا معاهده آزادی کش میان شاه شجاع و استعمارگران بریتانیا(1809میلادی) و معاهده خجالت آور و ننگین گندمک میان امیر محمد یعقوب خان و استعارگران بریتانیا و خط تحمیلی دیورند (1893) امیر عبدالرحمن و استیلاگران انگلیسی است.

     سلاطین افغانستان همواره بر سرنوشت توده های ملیونی حاکمیت مطلق داشتند. در حرمسرای آنان زنان هوسباز فراوان و غلامان زرین کمر بیشمار بود، پایتخت های زمستانی و تابستانی و کاخهای زرنگار آنان از خون خلقهای زحمتکش افراشته میشد.

    مقر استبداد فیودالی صلاحیت بی پایان داشت، حدود صلاحیت و وظایف امیران و سلاطین تعیین نبود. هیچ قانونی صلاحیت مطلقه و بی بندو بار اتوکراسی را  حتی در لفظ مهار نساخته بود. مصارف دربارهای باشکوه پر تجمل و خارج از بودجه دولت بود. سلاطین و امیران گوش به فرمان استعمار از دسترنج و مالیات کمرشکن ملیون ها دهقان و پیشه ور، دربارهای باشکوه و زندگی افسانوی می ساختند. کافیست یادآوری کنیم که در آشپزخانه امیر عبدالرحمن تنها یکصدوپنجاه نوع مرغ پخته میشد.[6]

    سلاطین واجب الاحترام و غیر مسوول این مقام را به زور شمشیر رعایا بدست می آوردند و یا از پدر به میراث میگرفتند. بعد از وفات پادشاه میان فرزندان و میراث خواران او برای بدست آوردن تاج و تخت جنگهای غیرعادلانه صورت میگرفت (رهبری سیاست خارجی افغانستان در انحصار امیر)، حقوق و وظایف مردم معین نبود. مردم نه تنها در برابر قانون حقوق و وظایف مساوی نداشتند، بلکه اصلاً قانونی وضع نشده بود تا خلق بدون امتیاز و تبعیض رنگ، جنس، نژاد از حقوق و وظایف برخوردار میشدند. اراده فرمانروایان، ملاکان فیودال و عمال دولت فیودالی بر خلق سلطنت میکرد. استعمار کهن عقل و قلوب سلاطین درباریان را تسخیر کرده بود. آزادی دهقانان توسط اشرافیت فیودالی با خشونت لگدکوب میگردید. فقط بهره کشان، ستمگران، محافل حاکمه، تجاوزکار و سرداران قبایل مانند امروز آزادی بی پایان داشتند و از این حقوق طبیعی استفاده وسیع می توانستند. آزادی و کرامت ستمکشان و دهقانان زحمتکش از تعرض مصون نبود. طبقات حاکمه استثمارگر، شیاطین دهات بر آزادی و کرامت خلق بی باکانه تاخت و تاز میکردند. از علفچرها، جنگلها و املاک خالصه دولت، صرف ملاکان فیودال و روحانیون بهره برداری می نمودند.

    نیروی کار دهقانان زحمتکش توسط ملاکان فیودال غصب و غارت میشد. روحانیون مرتجع با شور و حرارت وصف ناپذیری خلق را به زنجیر های اسارت معنوی و جهل میکشیدند و نقش خدمتگذارانه را به نفع ستمگران ایفا مینمودند. هر کجا تیغ جلادان بیرحم به گلوی خلق میرسید. این قشر طفیلی (الله اکبر) میگفتند و بر جنایات مستبدان تاریخ، صحه آسمانی می نهادند. اگر روحانی وطنپرستی نظیر ملامشک عالم علیه استبداد و استعمار علم جهاد می افراشت، با تعقیب کینه توزانه سرکوب میگردید.

    هر عمل و اقدام مثبت توده های مردم که با منافع حریصانه صاحبان وسایل تولید رژیم مطلقه، بخصوص با منافع استعمارگران خارجی انطباق نمیداشت، جرم تلقی میشد. خلق بدون حکم محکمه با صلاحیت، مجازات سنگین می گردیدند. قوه قضائیه منظمی وجود نداشت. حکم محاکم بعد از محاکمه علنی و حضوری صادر نمیگردید. بقایای این راه و رسم های قرون وسطایی هنوز به قوت خود باقیست. هم اکنون اکثریت احکام بدون محاکمه علنی و حضوری صادر میشوند. زحمتکشان افغانستان بدون حکم محکمه با صلاحیت خودسرانه توقیف، بازداشت و حتی سالیان طولانی بدون سرنوشت در زندانها می پوسیدند.

     دولت با استبداد اربابان و متنفذین محلی، با توطئه بافی، سجل سازی، جعلکاری و گناهکار جلوه دادن بیگناهان دست و پای هزاران انسان بیگناه را به زنجیر های استبداد می بستند. زحمتکشان تحت تعقیب، توقیف و با خشونت تعذیب و شکنجه میشدند، تازیانه می خوردند، شکنجه و عذاب دستگاه پلیس و کوتوالی از بسکه برای متهمان تحمل ناپذیر می بود به چنان جنایاتی اعتراف میکردند که اصلاً در خواب و خیال نیز مرتکب آنها نشده بودند. شگفت انگیز تر اینکه در دوره امیر عبدالرحمن، شکنجه جسمانی در بعضی موارد اعتبار قانونی داشته است. اعتراف و اقراریکه از متهمان به وسیله اکراه بدست می آمد، مدار اعتبار قرار میگرفت.

    وطنپرست ترین فرزندان افغان در داخل ساحه دولت و خارج از قلمرو سیاسی تبعید میشدند. ایوب خان فاتح میوند و ده ها و صدها خانواده و عنصر وطنپرست که در قیامهای مسلحانه اول و دوم ملی و ضد استعماری نقش رهبری کننده و فعالی داشتند، به فرمان امیران گوش به فرمان استعمار به هند بریتانوی تبعید شده بودند. مسکن مردم نه تنها از تعرض مصون نبود، بلکه به گواهی تاریخ امیر عبدالرحمن و سردار عبدالقدوس خان اعتمادالدوله به کرات در خانه های غرجستانی آتش می افروختند، دیوار های قلعه ها را با بام ها یکسان میکردند، درختها را بریدند، باغها را تاراج نمودند، محصلان حکومت کوتوالیان خاصه داران و عساکر دولت های مستبد خودسرانه به مسکن مردم داخل میشدند و به بهانه تفتیش جنایات بیشماری به توده های شرافتمند افغانستان تحویل میدادند. ستم هائیکه سردار عبدالقدوس اعتمادالدوله، کرنیل فرهاد خان، کمیدان فتح محمد خان پسر لنگر خان پنجشیر و سایر نوکران برجسته امیر عبدالرحمن بر مردمان رزمنده مرکزی کشور روا داشتند، همه خاطره های تلخیست که بزرگترین افتخار آن بزرگترین خجلت و شرمساری برای طبقات ستمگر و محافل حاکمه گناهکار افغانستان می باشد.

    مال و ملک مردم، هستی مردم، زندگی خلق زحمتکش در معرض تاخت و تاز رهزنان و ستمگران بیشرم قرار میگرفت، مصادره اموال و جایداد، بازگشت معاش های دوران خدمت، جریمه های کمرشکن نقدی یک تعامل عادی در دربارهای مطلقه بود. از محرمیت مخابرات نام ونشانی نبود، جاسوسان، مزدوران خانه زاد و غلامان دربار، حیات زندگی هزاران انسان بیگناه را بازیچه قهر و ستم جباران ستمگر میساختند. تفتیش مخابرات و حتی تفتیش نامه های شخصی مردم وظیفه رسمی مامورین دولت بود. چه بسا مامورین موذی که در برابر کنجکاوی های بی مزه خود مکافات ها نیز بدست می آوردند. آزادی فکر و بیان از تعرض مصون نبود. ضرب المثل (حسن حسن گوش کن دم نزن) از این واقعیت سرسخت زندگی اجتماعی ناشی شده است. هیچ فردی فکر خود را به وسیله گفتار یا قلم و یا امثال آن بیان نمی توانست. اگر اتفاقاً عنصر آزاد اندیشی دل به دریا میزد و حقیقتی را بیان میداشت به اصطلاح خلق "سرش زیر بالش می گردید".

    هر اجتماعی ولو برای تأمین مقاصد جایز و صلح آمیز میبود، توجیهات نادرست میشد. بر قیامهای دلاورانه دهقانان و اجتماعات و مقاومت عادلانه مردم مهر طغیان بی دینی، شورش و یاغیگری می زدند.

    خلق افغانستان مانند تمام دوره های طولانی بردگی و فیودالیزم از حقوق تأسیس انجمن ها و سازمان های سیاسی، جمعیت ها، اتحادیه ها و احزاب محروم بودند. اگر جمعیت های سیاسی مانند اخوان الصفا وعیارانقرون وسطایی تشکیل می یافت در نطفه سرکوب می گردیدند. رمز دوام و بقای تسلط بهره کشان و طبقات حاکم نیز در این بود و هست که کلیه سازمان های اجتماعی، دینی، نظامی، سیاسی، قضایی، کوتوالی ها و غیره موسسات و سازمان های خرد و بزرگ جامعه را در اختیار و حتی در انحصار داشته باشند.

    خلاصه اینکه هزاران و صدها هزار انسان زحمتکش از اداره متضرر میگردیدند، دستگاه فرتوت فیودالی دشمن هستی کار، زندگی و آبروی خلق بود.

      هرچند پاسداران واقعی وطن، توده های زحمتکش افغانستان بوده و همین طبقه زحمتکش است که همواره از آزادی، شرافت و حاکمیت ملی و تمامیت ارضی وطن قهرمانانه دفاع کرده است، اما طی قرون متمادی از سیاست تشکل و اداره کاملاً دور نگهداشته شده و از انرژی لایزال مردم در تنظیم حیات ملی به طور قطع استفاده لازم صورت نگرفته است.

       تا تأمین استقلال سیاسی کشور در افغانستان، شورای ملی وجود نداشت. بعد از آن نیز شورای ملی افغانستان مظهر اراده  ملاکان فیودال، سوداگران دلال، روحانیون مرتجع و مظهر اراده اشرافیت و اتوکراسی شمرده می شود.

     دهقانان ملیونی، پیشه وران، زنان و سایر زحمتکشان شهرها و دهات در حیات سیاسی اشتراک نمی توانستند.

      سلطنت و حکومت از هم جدا نبود و اراده سلاطین حاکم، مطلق بر مردم بود. با آنکه همه افراد جامعه آزاد به دنیا می آمدند، اما بنابر تعلقات و پیوند های طبقاتی خود همه افراد یکسان از آزادی برخوردار نمی شدند. حقوق و حیثیت دهقانان با ملاکان فیودال تفاوت فاحش داشت. طبقات حاکمه، گرگ توده های انبوه محکوم جامعه بود. هیچ دهقان و پیشه ور و به طور کلی هیچ یک از زحمتکشان شهرها و دهات افغانستان حق زندگی آزاد و امنیت شخصی نداشتند. مردم ستمدیده افغانستان مرکزی و خلق تسخیر ناپذیر نورستان تا پایان قرن 19 به بردگی محکوم بودند و داد و ستد بردگان در محاکم دولت خداداد اجرا می گردید. مانند تمام قرون وسطی علیه قهرمانان نامدار ملی افغانستان آشتی ناپذیر ترین دشمنان استعمار، آزادیخواهان و شخصیت های ملی را به شیوه های وحشیانه شکنجه کرده، نیست و نابود میکردند. هست و بود شان به تاراج میرفت. با تعقیب پالیسی جدا نگهداشتن عناصر ملی و آگاه از خلق در برابر جنبش رهایی بخش ملی سنگ اندازی میکردند. مجازات غیر انسانی، بریدن گوش و بینی، دست و پای، کشیدن ناخن، تیل داغ، نشتر زدن چشمان، ذبح، غرغره، بیدار خوابی، در زندان ها و سیاه چال های عمیق انداختن، چشم کشیدن، نان نمکین خوراندن، کشتار خونین، ترور دسته جمعی، کله منار ساختن، زیر دیوار کردن، توطئه بافی، چورکردن ریش و بروت انسانهای دلاور، مصادره اموال مردم، کل کردن ریش مردان، بریدن گیسوی زنان، نهادن پستان زنان در شق چوب، به کنده و زولانه بستن پدر و پسر برهنه، بی عفتی کردن با زنان در ملای عام، افکندن زنان در جوال همراه با پشک، معتاد ساختن مردم به چرس و تریاک و سایر مواد مخدر، آتش افروختن در منازل، افشاندن بذر تفرقه های مذهبی، قومی و منطقوی توسط پاسداران مزدور شان و حمله به ابتدایی ترین حقوق و آزادی های مردم همه و همه جنایاتی بوده و قسماً هست که استعمار کهن امپریالیزم و تکیه گاه های کهن و نوین این قدرت های زوال یابنده تاریخ به خلق های تحت استعمار تحویل داده و هنوز هم میدهند.

    دست و پای دهقانان بی زمین و کم زمین با زنجیر های استثمار ملاکان فیودال چنان میخکوب گردیده بود که برای خود اصلاً کار دیگری سراغ نمیتوانستند، دهقانان و زحمتکشان به کار اجباری و بیگار (کار بی مزد) محکوم بودند.

     نیروهای تولید به کندی رشد میکرد. پیشه وران، نیازمندی های جامعه فیودالی مخصوصاً نیازمندی های قوای مسلح و دربار را تولید میکردند. ذخایر سرشار طبیعی کشور به علت عقب ماندگی نیروهای مولده دست نخورده باقی مانده و  وسایل عمده تولید و حاصلدهی نیروی کار در سطح فوق العاده نازلی قرار داشت. مناسبات کهنه تولید فیودالی و نفوذ مستقیم استثمار، سد عمده پیشرفت اجتماعی و عامل اصلی عقب ماندگی و عامل استثمار بیرحمانه، فقر کشنده و بیسوادی دهقانان ملیونی کشور بود.

      بقایای بردگی حتی تا زمان امیر عبدالرحمن خان و امیر حبیب الله خان کم و بیش به نظر میرسید، به گواهی فیض محمد کاتب، نگارنده سراج التواریخ تنها عشری که از مدارک دادوستد هزارگان به خزانه دولت تحویل گردیده بود، به هفتاد هزار روپیه کابلی بالغ میگشت.

       خلاصه پوسیدگی نظام اجتماعی، اقتصادی، نابرابری حقوقی زن و مرد، ستم ملاکان فیودال، استثمار بیرحمانه دهقانان زحمتکش، جهل و اسارت معنوی، تسلط معنوی پاسداران خرافه های قرون وسطایی و سایر لاشخواران طفیلی، وسعت بی پایان صلاحیت های امیران، سرداران قبایل، اداره های آزادی کش جاسوسی، خودسری عمال دولت و به طور کلی ستم های گوناگون اجتماعی، طبقاتی و ملی از مشخصات برجسته دوره های طولانی تسلط نظام های کهن قبیلوی، فیودالی و اداره استبداد استعماری بود و هنوز هم بقایای این نظام های کهن در برابر نیروهای رشد یابنده مولده، لجوجانه خودنمایی میکند. وسایل آموزش و پرورش در انحصار اقلیت کوچک غوطه ور در امتیازات اجتماعی بود و از حق تعلیم و تربیت فقط شهزادگان، اشرافیت فیودالی و فرزندان طبقات حاکمه و عمال دولت برخوردار بودند. از امتیازات فرهنگی قشر کوچکی از مداحان دربار، دبیران، کاتبان، منشیان وعمال دولت استفاده می توانستد. به تکامل ادبیات و زبان ها و فرهنگ غنی توده های رشد یابنده کشور اندکترین توجهی نمیشد. دولت فیودالی به رهنمونی و نظارت تعلیم و تربیه فرزندان مردم بی علاقه بود. از جمله ده ها زبان افغانستان صرف یک زبان مورد توجه دربارها بود. این زبان نیز مورد هجوم اصطلاحات دینی، سیاسی، مذهبی و اداری زبان عرب قرار گرفته بود. خصومت ملی، استثمار طلبی ملی، نابرابری فرهنگی و حقوقی میان اقوام و خلق های برادر افغانستان کاشته میشد. تسهیلات لازم صحی صرف در اختیار صاحبان عالیترین امتیازات اجتماعی و اقتصادی بود. تنها فرزندان اشرافیت فیودالی، ملاکان فیودال، متنفذین و روحانیون شریر و مرتجع به خدمت دولت پذیرفته میشدند. اصول تعلیم و تربیت کهنه و قرون وسطایی فوق العاده تخدیر کننده بود که ماهیت ثابت پرستانه و فاقد ابتکار و ابداع و تنگ نظرانه داشت. احکام آموزش و پرورش کهنه، دگم های میان تهی و خرافی و مقولات تسلیم طلبانه آن بر اعماق روان و شعور اکثریت عظیم خلق افغانستان نقشی از غداری و اسارت آوری بجا میگذاشت و تا اکنون نیز همان خرافه های قرون وسطایی نظیر کتب افسانوی، سحر، جادو، رمالی و فالبینی در برابر فرهنگ روینده و شگوفان طبقه کارگر ظفر آفرین، خودنمایی میکرد و عامل عمده کندی رشد فرهنگ و دانش نوین جامعه بود و می باشد. پاسداران فرهنگ کهنه، طفیلی ها، نذر و نیاز بگیران، فالبین ها، ضمن دوره گردی ها، توده ها را تسلیم رضا و راه غلامی و اسارت معنوی و تفرقه کرده، آتش جنگ های مذهبی را دامن میزدند. در دوران امیر عبدالرحمن خان بخاطر بذر خصومت ملی و مذهبی و در هم شکستن نهضت مقاومت خلق افغانستان مرکزی، حکم جهاد صادر میشد. ستم ملی را نه حدودی بود و نه ثغوری، راه و رسم زندگی، زبان و طرز پوشاک اقلیت های ملی و مذهبی جامعه تحقیر میشد. کارگران صنایع دستی، صنعتگران، پیشه وران بخصوص دلاکان، بافندگان، آهنگران و ندافان هم طبقه  و سیال تلقی نمیشدند. زحمتکشان دهات توسط اشراف فیودال و نوکران شهری شان به نام های غول صحرایی، خام کله، موش خور، چوب شکن، شیر فروش، اطرافی وغیره.... الفاظ رکیک یاد میشدند. در تشکیل خانواده قیود نژاد، ملیت، تابعیت، زبان، مذهب، طبقه و غیره مراعات میگردید. زن با مرد بیش از امروز دارای حقوق مساوی نبود. ازدواج ها غالباً اجباری صورت میگرفتند. هست و بود قشر تحقیر شده هر چند گاهی یکبار توسط اربابان و ملوک الطوایف، غارت میگشت. جز اینکه 99 درصد مردم افغانستان سطح زندگانی، سلامت و رفاه خود و خانواده خود را از حیث خوراک، مسکن، مراقبت های طبی و خدمات لازم اجتماعی تأمین نمی توانستند، مانند امروز در موقع بیکاری، بیماری، نقض اعضا، بیوه گی، پیری وغیره...  از شرایط آبرومند زندگی برخوردار نبودند. کودکان و مادران از کمک های عاجل و مراقبت های خاص جامعه استفاده نمیتوانستند تا احراز استقلال سیاسی کشور، تعلیمات ابتدایی و اساسی معارف مجانی و به مقیاس ملی بسط و تعمیم نیافته بود. از آموزش های حرفوی، پوهنتون و مراکز فرهنگی نام و نشانی شنیده نمیشد. تعلیم و تربیه قرون وسطایی در افغانستان طوری هدایت میگردید که شخصیت انسانی افراد جامعه مجال رشد و تکامل نمی یافت.

     فیودال های محلی در قلمرو خود از صلاحیت های وسیع اقتصادی،  سیاسی، حقوقی، اداری و جزایی برخوردار بودند. تهیه لشکر، ابزار وسایل جنگی، تحصیل مالیات و محصولات دولت به عهده ملاکان فیودال بود. با والیان، حکام و عمال دولت که غالباً بسته به اشراف فیودال بودند، با تقدیم تحایف، پیشکی، کنیز، دایه و با وسایل گوناگون دیگر پیوند نامقدسی می بستند و شانه به شانه یکدیگر به غصب و غارت مال و جان و ناموس مردم سرگرم بودند. خلاصه فیودالها، ملوک الطوایف و سرداران قبایل افغانستان، حاکم واقعی بر سرنوشت مردم بودند. زندان داشتند، ناظران و چوکی های فراوانی در خدمت آنان بود و کلیه مسایل زندگی بسته به دهقانان تحت الحمایه خود را با خودسری، حل و فصل میکردند. بقایای این راه و رسم هنوز در دهات افغانستان به قوت اولیه خود به چشم میخورد . تصادفی نبوده که جامعه شناسی علمی، صاحبان وسایل تولید را طبقه حاکم جامعه نامیده اند.

    ننگین ترین رویداد این دوره سیاه تاریخ کشور معاهده تحمیلی 1893 دیورند و جدایی دو بازوی پیکر ملت افغان از بدنش بود. به موجب این معاهده اسارت آور میان خلق های افغانستان، مرزهای میکانیکی کشیده شد. بلوچستان و پشتونستان از افغانستان جدا گردید. از انرژی لایزال خلق رزمنده بلوچ و خلق دلاور پشتون بخاطر اجرای مقاصد نظامی و سیاسی استعمار بریتانیا و سرکوب نهضت آزادی بخش مستعمرات انگلیس، بهره برداری های فراوان صورت گرفت. پیدایش تکیه گاه های محلی استعمار، پیدایش تفرقه های مذهبی، نژادی، منطقوی، تضعیف صفوف جنبش ملی و آزادی بخش، سرکوب خونین خلق رزمنده هزاره، کوهستانیان هندوکش، نورستان، لغمان، قبایل مختلف غلجایی و سایر اقوام و طوایف ملی و ضد استعماری، اختناق طولانی امیران گوش به فرمان، خرافه های قرون وسطایی و ایجاد ذهنیت غلامی همه و همه از خصوصیات برجسته این دوره بود و لیکن با این همه اختناق طولانی چرخ شتابنده زمان متوقف نگشت و نیروهای مولده علیرغم سنگ اندازی های نیروهای ارتجاع، استبداد و استعمار و امپریالیزم و خلاف اراده ملاکان فیودال و تکیه گاه های بین المللی استعمار کهن به طور اجتناب ناپذیری کم و بیش رشد کرد و تاریخ و جامعه ما نیز بر وفق قوانین عینی تکامل در مسیر انقلابات صنعتی جهان قرار گرفت. در سال 1886 نخستین فابریکه حربی بنام (ماشین خانه) در کابل تأسیس شد و نخستین بار قوه بخار در افغانستان مورد استعمال قرار گرفت. در این فابریکه چهار هزار کارگر مصروف کار گردیدند. تولید سالانه (ماشین خانه کابل) بر طبق احصائیه میر غلام محمد غبار مولف "افغانستان در مسیر تاریخ"  یکصدو چهار توپ جلو پر و دنباله پر صحرا، توپ طاهری، توپ بزرگ استحکام قلعه، ماشیندار و 2500 تفنگ نوع هنری مارتین، تفنگ 303 بور، تفنگ بغل پر، تفنگ 12 تکه، تفنگ پنج تکه، جاغر دار، تفنگ دومیله شکاری، خنجر، کارد، چاقو، باروت، کارتوس، پتاقی، توپ و تفنگ فیوز برنجی و چوبی بود.[7]

     فابریکه حربی دهه اخیر قرن 19 علاوه از تولید وسایل جنگی دارای شعبه های صنعتی دیگری نظیر آهنگری، نجاری، سراجی، حلبی سازی، فلز کاری، مسگری، زرگری، مسکوک، کلید سازی، سیم دوزی، صندوق سازی، چاپخانه، لیتوگرافی، جوراب بافی، دندان سازی، سترنجی، قالین بافی، کاشی سازی، حجاری، نقشه کشی و چودن پزی نیز بود.

     ماشین خانه کابل توسط یک متخصص فرانسوی به کار افتاد. خلاصه اینکه در پایان قرن 19 ماشین خانه کابل تأسیس گردید و برای نخستین بار قوه بخار در افغانستان، ماشین های بزرگ را به حرکت در آورد. اما در دوران امیر عبدالرحمن، تجار قدرت با نفوذ سیاسی دربار نبود. هنوز از بیم رشد سرمایه داری حلقوم تجارت کشور فشرده میشد، اما با همه این سنگ اندازیها، جوانه های ضعیف بورژوازی ملی به رشد آغاز کرد. در برابر ورود اموال خارجی از عوارض و مالیات گمرکی کار میگرفتند. در زمان امیر عبدالرحمن رویهمرفته در بخارا، مشهد و پشاور هیئت های تجارتی افغان مقرر شده بودند.[8]

    از صنایع داخلی بخصوص از صنایع اسلحه سازی حمایت صورت میگرفت. بخاطر دوام و بقای سلطنت مطلقه و منافع اشراف فیودال، سیاست خارجی اتکا بخود و جدایی از جهان تعقیب میگردید.

     در آغاز قرن 20 نسیمی از معارف نو در کشور وزیدن گرفت. سراج الاخبار علیرغم مداخلات استعمارگران به نشرات بیدارکننده پرداخت. لیسه حبیبیه تأسیس شد. فابریکه پشمینه بافی و فابریکه چرمگری به تولید آغاز نمودند. فابریکه برق آبی جبل السراج در 1907 تأسیس گردید. در سال 1910 لین تیلفون کابل- ننگرهار تمدید یافت. شفاخانه های ملکی و نظامی تأسیس شد و به همکاری طبیبان ترکی و هندی به خدمات صحی آغاز کردند. راه ها احداث و رباط ها آباد شد. نهر سراج حفر گردید. نل پغمان مورد استفاده قرار گرفت. شهر کابل تنویر شد. برای تجارت تسهیلات لازم فراهم گردید. رویهمرفته عقب ماندگی شیوه تولید فیودالی تضاد شدید دهقانان،  ملاکان فیودال، مالیات و عوارض کمرشکن دولت و تکیه گاه های محلی اشرافیت فیودالی، اختناق طولانی استبداد وحشی، قهر و غضب متراکم مردم، تحولات اجتناب ناپذیر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و رشد خیلی کند نیروهای تولیدی، ‌تضاد آشتی ناپذیر ملل و اقوام کشور با تسلط مستقیم امپریالیزم بریتانیا، همه و همه تب و تاب جامعه پوسیده فیودالی و مستعمره افغانستان را افزایش بخشید و شرایط لازم پیدایش اولین حزب ملی و دموکراتیک و شرایط مساعد اوج نبرد ملی و آزادی بخش را مهیا کرد. روشنفکران وطنپرست،‌غلام بچگان آگاه دربار و سایر آزادی خواهان را الهام بخشید تا به دور آرمان های مشترک آزادی ملی و دموکراسی حلقه زنند و علیه سلطه اسارت آور نیروهای ارتجاع، امپریالیزم، استبداد و استعمار  و در راه دموکراسی مشروطیت، تا پای دار برزمند و جان، مال و سر خود را قربان آرمان های وطنپرستانه و قربان آزادی ملی، ‌دموکراسی و شرافت ملی نمایند و مبارزات عادلانه را متشکل نمایند و سمت و جهت انقلاب ملی را با عزم، هوشیاری و دلیری هدایت کنند.

    در آغوش وطن محبوب ما،‌ اقوام مستعد هزاره، ازبک، ترکمن، بلوچ، نورستانی، تاجیک، پشتون و اقلیت های ملی و مذهبی دیگر رشد و پرورش یافته اند. این اقوام و مردم زحمتکش هر یکی دارای تاریخ کهنسال، ‌میراث های شایسته یی فرهنگی و سنن پر افتخار نبردهای عادلانه و قیام های دلاورانه ملی اند و در طول تاریخ کشور شانه به شانه یکدیگر از آب، خاک، آزادی و شرافت ملی ما با احساس درد و منافع مشترک، قهرمانانه دفاع کرده اند.

     انقلاب نجات بخش ملی (1838 الی 1842) و پیروزی خلق های خشماگین افغانستان علیه قشون منظم استعمارگران بریتانیا، جنگ فاتحانه و ظفر آفرین میوند، قیام های مسلحانه (1878 الی 1919) و غلبه افتخار آفرین مردم قهرمان افغانستان بر نیرومندترین قدرت استعماری دنیا،‌ نهضت ملی و دموکراتیک عصر امانیه،‌ جنبش ملی و دموکراتیک دوره هفتم شورای ملی، نهضت دموکراتیک 3 عقرب 1344 همه و همه نمایشگر روح پیکار جوی و شکست ناپذیری خلق و هم چنین بیان عشق آتشین توده های مبارز به دموکراسی،‌ آزادی کامل ملی و ترقی اجتماعیست، اما در تاریخ کار و پیکار سیاسی خلق افغانستان تشکل و مبارزات دموکراتیک و ملی مشروطه خواهان اول، بیش از همه نقش الهام بخش و سنن پر افتخار دارد. بنابرین وظیفه  هر فرد وطنپرست و هر حلقه و گروه ملی و دموکراتیک، ‌وظیفه تمام نیروهای انقلابی دوران معاصر افغانستان اینست تا به سنن نبردهای عادلانه اسلاف خود به طور صحیح و دقیق آشنا گردند، نقش آزادی بخش توده های مبارز کشور را به درستی بشناسند و بیرق پیکار عادلانه پدران مبارز خود را بر افراشته نگهدارند و این امانت سترگ را با سربلندی کامل به نسل های پرتوان آینده بسپارند. برای اینکه این همه وظایف ملی تحقق یابد، اینک کار و پیکار نخستین گــــروه “اخوان افغان” را ذکر می کنیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد